قرارگاه خادِمُ الشُّهداء شهرستان داراب

اجرای یکی بود یکی نبود با صدای محمد موذن

شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۳۸ ب.ظ

اجرای روایتگری یکی بود یکی نبود روایتی از زمان حمله صدام تا بازکشت رزمندگان و دعوت به راهیان نور توسط خادم الشهید دانش آموز محمد موذن در مدارس شهرستان داراب اجرا گردید.

متن و فیلم بی کلام در ادمه مطلب

اجرای روایتگری یکی بود یکی نبود روایتی از زمان حمله صدام تا بازکشت رزمندگان و دعوت به راهیان نور توسط خادم الشهید دانش آموز محمد موذن در مدارس شهرستان داراب اجرا گردید.

فیلم بی کلام

یکی بود یکی نبود

یه شهری بود خوش قد و بالا

آدمایی داشت محکم و قرص

ایام، ایام جشن بود

جشن غیرت

همه تو اوج شادی بودن که یه غول حمله کرد به این جشن

اون غول، غول گشنه ای بود که میخواست کل شهر رو ببلعه

همه نگرون شدن

حرف افتاد با این غول چیکار کنیم؟

:"ما خمار جشنیم" بهتره سخت نگیریم!

اما پیر مراد جمع گفت

باید تازه نفسا برن بجنگن

قرعه بنام جوونا افتاد

جوونایی که دوره کر کریشون بود

اون غول عجیبی بود

یه پاشو میزدی دو پا اضافه میکرد

دستاشو قطع میکردی چنتا سر اضافه میشد

با چه دردسری دست و پاهای آغا غوله رو قطع کردن و

خسته و زخمی برگشتن شهرشون

که دیدن پیرشون سفر کرد..

یکی از پیر جوونای زخم خورده اومد جاشو گرفت

اما یه اتفاق افتاد

بعضیا این جوونا رو یه طوری نگاه میکردن که انگار غریبه میبینن

شایدم حق داشتن

[ آخه تن و بدن این بچه ها دیگه بوی شهر رو نمی داد

یکی تو رمل های فکه دلش جا مونده بود

یکی تلاطم اروند برده بودش

یکی طلاییه مجنونش کرده بود

یکی زیرِ شِنیِ تانکای هویزه دنبال رفیقش میگشت

یکی شبا خواب نونیای شلمچه رو میدید و صبح با ترکش خمپاره ها از خواب می پرید..]

دسته و پنجه نرم کردن با غول زلالشون کرده بود

شده بودن عینه هو اصحاب کهف

دیگه پولشون قیمت نداشت

من شما رو نمیشناسم

[ اما حالا قصه، قصه شماست

همه چارچشمی زل زدن به شما

که ببینن تَهِ این داستانُ چطور می نویسین

داستانی که از بسم الله اولش، خون گرفته تا اینجاش

حالا هم همه منتظر پهلوونی شمان

نشه وسط میدون شهرت

جا بزنی و قول و قرارات یادت بره

نشه وسط میدونِ درس و دانشگاهت

با خون این بچه ها بازی کنی و پامالش کنی

نشه وسط میدون جنگ

 یهو یادت بیاد اصلا مرد جنگیدن نیستی..

من شما رو نمیشناسم

اما میدونم به دست تک تکتون یه نامه رسوندن

یه نامه که فقط، یه خط نوشته داره

تهشم یکی با خونش امضاش کرده

نوشته جوون میدونم که از شهر و آدماش دلت گرفته

میدونم که هوای شهر داره نفست رو بند میاره

میدونم که از دیدن رنگ و ریای روزگار بیزار شدی؛

دست و پاتو جمع کن که دعوتی!

اگه هنوز معنی غیرت رو میدونی

کمک کن نذار حرف ما رو زمین بمونه

من برای دعوتت یه یاعلی میخوام

همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۲۶
قرارگاه خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی